لوسیماخیوس. قضیب الذهبی. خویخه. خوخ الماء. عودالریح. خویصه. لخوخ الماء. لوسیاخیوس. حبق النهر. صاحب تحفه گوید: حبق النهری، لوسیماخیوس است. و در ذیل کلمه لوسیماخیوس آرد: لوسیماخیوس یونانی و به معنی شیبهالذهب است و نوعی از سراج القطرب دانسته اند. شاخهای نباتش قریب به ذرعی و باریک و گره دار و درهر گرهی برگها رسته شبیه برگ بید و طعم او باقبض، وبی ساق و گلش سرخ مایل به زردی و منبتش آبهای ایستاده و نی زارها. در آخر دوم سرد و خشک و انطاکی در دوم گرم و خشک بیان نموده و مستعمل از او، برگ و عصاره است. قاطع رعاف و نزف الدم، جمیع اعضا و فرزجۀ برگ اوجهت سیلان حیض و حقنۀ او جهت قرحۀ امعا و ضمادش جهت التیام جراحات و تحلیل اورام و با حنا جهت دراز کردن موی و بخور او جهت گریزانیدن هوام مؤثر و در قتل موش مجرب دانسته اند و مضر ریه و مصلحش عناب و قدر شربت از آبش نیم مثقال و از برگش یک مثقال است -انتهی. و صاحب مخزن الادویه در فرهنگ اسامی لغات گوید: حبق النهری، لوسیماخوس است و در ذیل لغت لوسیماخوس آرد: لوسیماخوس، بضم لام و سکون واو و کسر سین مهمله و سکون یاء مثناه تحتانیه و فتح میم و الف و کسر خاء معجمه و ضم یاء مثناه تحتانیه و سکون واو و سین مهمله، لغت یونانی است به معنی شیبهالذهب و نزد اهل اندلس قصب الذهبی و خویصه، مصغر خوصه و لخوخ الماء و عودالریح نیز و به هندی جورا و راج ناکهه نیز نامند. ماهیت آن، نوعی از سراج القطرب است و نباتیست قریب به ذرعی و بی ساق و شاخهای آن باریک و گرهدار و بر هر گرهی برگها رسته شبیه به برگ بید و طعم آن با اندک قبضی و گل آن سرخ مایل به زردی طلائی رنگ، منبت آن آبهای ایستاده و نی زارها و مستعمل، برگ و عصارۀ آن است. طبیعت آن، در آخر دوم سرد و خشک و انطاکی گرم و خشک در دوم، دانسته... قاطع رعاف و نزف الدّم، همه اعضا و فرزجۀ برگ آن قاطع سیلان حیض و حقنۀ آن جهت قرحۀ امعاء و ضماد آن التیام جراحات و تحلیل اورام و با حنا جهت دراز کردن موی و بخور آن گریزانندۀ هوام و در قتل موش مجرب دانسته اند. مضر ریه، مصلح آن عناب، مقدار شربت از آب آن نیم مثقال و از برگ آن یک مثقال است -انتهی. و داود ضریر انطاکی در ذیل کلمه لوسیماخوس گوید: معناه شیبهالذهب قضبان عقده ینبت عند کل عقده منها اوراق کالخلاف حار یابس فی الثانیه ینفع من قرحهالمعاء و نفث الدّم شربا و یطول الشعر اذا غلف به مع الحناء و یحل الاورام طلاء و یضر الرئه و یصلحه العناب وشربته مثقال -انتهی. و ابن البیطار در ذیل لغت لوسیماجیوس چنین آرد: لوسیماجیوس، یعرفه بعض شجاری الاندلس بالقصب الذهبی و بالخویخه تصغیر خوخه و بخوخ الماء ایضا و بعودالریح ایضا. قال دیسقوریدوس: فی الرابعه هو نبات له قضبان نحو من ذراع و اکثر دقاق شبیهه بقضبان التمنش ؟ من النبات معقده عند کل عقده ورق نابت شبیه بورق الخلاف قابض فی المذاق. و زهر احمر شبیه فی لونه بالذهب و ینبت بالاجام و عند المیاه. قال جالینوس:فی السابعه الاغلب علی طعمه القبض و لهذا یدمل الجراحات و یقطع الرعاف اذا تضمد به و هو مع هذا یقطع کل دم ینبعث حیث کان من نفس جرمه و عصارته الا ان عصارته ابلغ فعلا منه و لذلک صار اذا شرب و احتقن به شفی قروح الامعاء و هو دواء لمن ینفث الدم و للنزف. قال دیسقوریدوس: و عصاره ورقه موافقه بقبضها لنفث الدّم من الصدر و قرحه الامعاء مشروبه کانت او محتقنا بها و اذااحتملته المراءه قطع سیلان الرطوبات المزمنه دماً کان أو غیره من الرحم و اذا اسد المنخران بهذا النبات قطع الرعاف و اذا وضع علی الجراحات الحمها و قطع عنها نزف الدّم و اذ دخن به خرج له دخان حاد جدّاً حتی انه یبلغ من حدّته أن یطرد الهوام و یقتل الفار
لوسیماخیوس. قضیب الذهبی. خویخه. خوخ الماء. عودالریح. خویصه. لخوخ الماء. لوسیاخیوس. حبق النهر. صاحب تحفه گوید: حبق النهری، لوسیماخیوس است. و در ذیل کلمه لوسیماخیوس آرد: لوسیماخیوس یونانی و به معنی شیبهالذهب است و نوعی از سراج القطرب دانسته اند. شاخهای نباتش قریب به ذرعی و باریک و گره دار و درهر گرهی برگها رسته شبیه برگ بید و طعم او باقبض، وبی ساق و گلش سرخ مایل به زردی و منبتش آبهای ایستاده و نی زارها. در آخر دوم سرد و خشک و انطاکی در دوم گرم و خشک بیان نموده و مستعمل از او، برگ و عصاره است. قاطع رعاف و نزف الدم، جمیع اعضا و فرزجۀ برگ اوجهت سیلان حیض و حقنۀ او جهت قرحۀ امعا و ضمادش جهت التیام جراحات و تحلیل اورام و با حنا جهت دراز کردن موی و بخور او جهت گریزانیدن هوام مؤثر و در قتل موش مجرب دانسته اند و مضر ریه و مصلحش عناب و قدر شربت از آبش نیم مثقال و از برگش یک مثقال است -انتهی. و صاحب مخزن الادویه در فرهنگ اسامی لغات گوید: حبق النهری، لوسیماخوس است و در ذیل لغت لوسیماخوس آرد: لوسیماخوس، بضم لام و سکون واو و کسر سین مهمله و سکون یاء مثناه تحتانیه و فتح میم و الف و کسر خاء معجمه و ضم یاء مثناه تحتانیه و سکون واو و سین مهمله، لغت یونانی است به معنی شیبهالذهب و نزد اهل اندلس قصب الذهبی و خویصه، مصغر خوصه و لخوخ الماء و عودالریح نیز و به هندی جورا و راج ناکهه نیز نامند. ماهیت آن، نوعی از سراج القطرب است و نباتیست قریب به ذرعی و بی ساق و شاخهای آن باریک و گرهدار و بر هر گرهی برگها رسته شبیه به برگ بید و طعم آن با اندک قبضی و گل آن سرخ مایل به زردی طلائی رنگ، منبت آن آبهای ایستاده و نی زارها و مستعمل، برگ و عصارۀ آن است. طبیعت آن، در آخر دوم سرد و خشک و انطاکی گرم و خشک در دوم، دانسته... قاطع رعاف و نزف الدّم، همه اعضا و فرزجۀ برگ آن قاطع سیلان حیض و حقنۀ آن جهت قرحۀ امعاء و ضماد آن التیام جراحات و تحلیل اورام و با حنا جهت دراز کردن موی و بخور آن گریزانندۀ هوام و در قتل موش مجرب دانسته اند. مضر ریه، مصلح آن عناب، مقدار شربت از آب آن نیم مثقال و از برگ آن یک مثقال است -انتهی. و داود ضریر انطاکی در ذیل کلمه لوسیماخوس گوید: معناه شیبهالذهب قضبان عقده ینبت عند کل عقده منها اوراق کالخلاف حار یابس فی الثانیه ینفع من قرحهالمعاء و نفث الدّم شربا و یطول الشعر اذا غلف به مع الحناء و یحل الاورام طلاء و یضر الرئه و یصلحه العناب وشربته مثقال -انتهی. و ابن البیطار در ذیل لغت لوسیماجیوس چنین آرد: لوسیماجیوس، یعرفه بعض شجاری الاندلس بالقصب الذهبی و بالخویخه تصغیر خوخه و بخوخ الماء ایضا و بعودالریح ایضا. قال دیسقوریدوس: فی الرابعه هو نبات له قضبان نحو من ذراع و اکثر دقاق شبیهه بقضبان التمنش ؟ من النبات معقده عند کل عقده ورق نابت شبیه بورق الخلاف قابض فی المذاق. و زهر احمر شبیه فی لونه بالذهب و ینبت بالاجام و عند المیاه. قال جالینوس:فی السابعه الاغلب علی طعمه القبض و لهذا یدمل الجراحات و یقطع الرعاف اذا تضمد به و هو مع هذا یقطع کل دم ینبعث حیث کان من نفس جرمه و عصارته الا ان عصارته ابلغ فعلا منه و لذلک صار اذا شرب و احتقن به شفی قروح الامعاء و هو دواء لمن ینفث الدم و للنزف. قال دیسقوریدوس: و عصاره ورقه موافقه بقبضها لنفث الدّم من الصدر و قرحه الامعاء مشروبه کانت او محتقنا بها و اذااحتملته المراءه قطع سیلان الرطوبات المزمنه دماً کان أو غیره من الرحم و اذا اسد المنخران بهذا النبات قطع الرعاف و اذا وضع علی الجراحات الحمها و قطع عنها نزف الدّم و اذ دخن به خرج له دخان حاد جدّاً حتی انه یبلغ من حدّته أن یطرد الهوام و یقتل الفار
ریحان الحماحم. (داود ضریر انطاکی). به لغت اهل شام نوعی از پودنۀ باغی باشد که آن را حم نیز گویند. (برهان قاطع). حماحم. نوعی از فوتنج بستانی است. (اختیارات بدیعی). پودینۀ بستانی. حبق کرمانی. ریحان (؟). حماحمه
ریحان الحماحم. (داود ضریر انطاکی). به لغت اهل شام نوعی از پودنۀ باغی باشد که آن را حم نیز گویند. (برهان قاطع). حماحم. نوعی از فوتنج بستانی است. (اختیارات بدیعی). پودینۀ بستانی. حبق کرمانی. ریحان (؟). حَماحِمه